دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

✿ــــ✿

جمله مرموز ...!!!!

دليلش رو نمى دونم ! حتى نمى دونم از كى شروع به گفتن اين جمله كردى و حتى اصلا معنيش چيه !!! وقتى يه كار عجيبى مى كنى يا يه حرف عجيبى مى زنى و من با تعجب نگات مى كنم با خوشحالى بالا مى پرى و مى گى : _ آخ جون .... آآآآآآزاد شدممممم ...... آآآآ اد شدم .... آآآآزاد شدم ..... بعدشم پا ميزارى به فرار ...!!!!!! حالا اين كار چه معنايى داره و ريشه اش از كجاست و چرا اين جمله رو ميگى  ، نمى دونم والا .... **************** ساعت از دوازده هم گذشته بهت ميگم بيا مسواك بزنيم .... ميگى : نههههه ..... بايد تا صبح بيدار بمونيم و نماز بخونيم .... ميگم : نه ديگه تموم شد ديگه بايد شبا بخوابى ..... مي گى : نههههههههه .... هنوز سه ...
1 مرداد 1393

راز بزرگ !

با برق خاصى توى چشمات اومدى درِ گوشم گفتى : _ مامان ، .... خانم ( مامانجون ) ميگه بايد تا صبح بيدار باشيم .... ( سرت رو يه پايين آوردى و ادامه دادى ) ولى من نمى تونم  گفتم : بله ، من كه بهت گفتم عصرى بيا بخواب تا بيدار بمونى ..... _ حالا به خالدى نگيا ....    اين يه رازه ...!!!! حالا خالدى اين وسط   .... رازات رو به منم بگو تسنيييييييييييييم ......!!!! من كه مى دونم قند داره توى دلت آب ميشه براى اينكه امشب كسى بهت نمى گه بيا بخواب ، دختركم !   بعدا نوشت : ساعت ١ نصف شب بعد از كلى بازى كردن ، نماز خوندن ، دعا كردن و سوال درباره اينكه چرا امشب بيدار مى مونيم و توضيحات بنده مبنى بر فرود فرشته ها تا...
28 تير 1393

دلواپسيها ....

نگرانيهاى اين سنت خيلى برام جالبه !  من يادم نمياد وقتى زير دبستان بودن چه نگرانيهايى داشتم بخاطر همين دلم خواست برات بنويسم  * يه روز با نگرانى بهم گفتى مامان وقتى من بزرگ بشم ديگه نمى تونم با اسباب بازيام بازى كنم ؟ گفتم چرا مامانى تا هر وقت دوست دارى مى تونى با اسباب بازيات بازى كنى عزيزكم  ** يه نگرانى ديگه ات اينه كه وقتى تو بزرگ بشى من پير نشم !  بهم گفتى خواهش مى كنم وقتى بزرگ شدم تو پير نشو  *** ميدونى .... يه نگرانى ديگه ات اينه كه ما توى بهشت پيش هم هستيم يا نه ؟ اسباب بازيات رو مى تونى ببرى توى بهشت يا نه ؟ گفتم ما سه تايى بايد كاراى خوب بكنيم تا سه تاييمون با هم بريم بهشت انشالله .....
27 تير 1393

مغز متفكر !

_ مامانى ..... آخه ماه رمضون از كجا اومد ؟ الان تابستونه؟ آهان يعنى تابستونا بايد روزه بگيرى ؟؟ اون موقع گفته بودى بعد از ارديبهشت چيه ؟ تازه متوجه شدم اينقدر سوال درباره ماه رمضون مى كنى براى اينه كه توى ماههاى سال كه اسماشون رو برات گفته بودم اسمى از ماه رمضون نبرده بودم در واقع من فقط ماههاى شمسى رو برات گفته بودم نه قمرى ! بهت گفتم ما يكى ماههاى شمسى داريم كه همون فروردين و ارديبهشت و .... و يكى ديگه هم ماههاى قمرى كه ولادت امامامون ، شهادتاشون همه اون تو هستش اسماشونم محرم صفر ربيع الاول ربيع الثانى جمادى الاول جمادى الثانى رجب شعبان رمضان .... اينا توشه مثلا محرم ميشه لباس سياه مى پوشيم ، روضه ميريم ... ماه رمضون كه ميشه روزه مي...
23 تير 1393

داغه داغ !!

اين بچه گاو كوچولو يا بهتره بگم گوساله كوچولو همين الانِ الان ، توسط خانم كوچولوى چهار ساله و نه ماهه خونه ما كشيده شد ...!!! قربونت برم من  با اين گوساله كشيدنت  ** چند لحظه پيش اعلام نمودى كه بنده امروز مگس ! هستم ولى بعد از چند دقيقه گويا پشيمان شده و اعلام نموده مورچه هستى و اينجانب مادر مورچه مى باشم    الحمدالله ..... دوشنبه ٢٣ تير ٩٣ ...
23 تير 1393

روزه غذا !!

ديروز با هم درباره روزه و ماه مبارك رمضان صحبت مى كرديم .... _ مامان .... روزه اصلا چيه ؟  :  عزيزم يعنى ما از اذان صبح تا اذان مغرب نه آب مى خوريم نه غذا . قبل از اذان صبح سحرى مى خوريم يعنى قشنگ غذا مى خوريم ، آب مى خوريم تا توى روز كمتر گرسنه بشيم تا اذان مغرب . وقتى اذان گفتن اونموقع افطارى مى خوريم .... _ خب چرا روزه مى گيرى ؟ تو كه قبلا روزه نبودى ؟ : مامانى جونم خداى خوبمون بهمون گفته توى ماه رمضان روزه بگيريم براى خدا ... مثل اينكه بهمون گفته نماز بخونيم قرآن بخونيم .... بهمون گفته يك ماه روزه بگيريم . به جاش جايزه هاى زيادى بهمون ميده توى بهشت ... هر كار خوبى كه توى ماه رمضان بكنيم خدا يه عالمه جايزه بهمون ميده...
22 تير 1393

وقتى قلم در دست توست ....

خيلى روان و راحت نقاشى مى كشى ... از هر چيز كه بخواهى با هر حالتى !!! احساس در نقاشيهايت موج ميزند .....  يادم مى آيد يك نقاشى كشيدى كه دخترى كيسه زباله بدستش بود . از چهره دخترك معلوم بود چه بوى گٓندى را تحمل مى كند ...... آخر فسقل من !! اين موضوعات چطور به ذهنت ميرسد ..؟؟ هزاران بار گفته ام باز هم مى گويم ...... عاشق نقاشيهايت هستم دختركم .... ************** گويا دو بانوى پاپيون دار مادرند كه گِرد هر كدامشان چند جين !! بچه به چشم مى خورد ( هزارماشالله به اين همه بچه ) يعنى من عاشق اين تابلوى نقاشيم دختر !! از آنجا كه بالاى هر نقاشى اسمت رو با تاريخ اون روز رو ميزنم ديگر خودت استاد شدى !! اسمت را مى ...
16 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد